لحن چیست:یعنی آواز خوش و موزون،نوا،کشیدن صدا،اجتماع حالت های صداهای مختلف.
لحن در اصطلاح چیست ؟نحوۀ خواندن وبیان کردن جملات با توجه به شرایط موجود وفضای حاکم برجمله و کل متن می باشد. باید دانست که به هنگام تلفظ کردن متن ،نه تنها هر متن ،بلکه هر بند وهر جمله نیز به تنهایی اعم از طنز یا جد ،لحن خاص خود را می طلبد و ممکن است درهر بند انواع واقسام لحن ها به کار گرفته شود .در کنار این موارد در هر جمله،هر کلمه نیز می تواند آوای خاص خود را داشته باشد.
انواع لحن ها وآهنگ های زبان فارسی:
1-لحن ستایشی: این لحن خاص ستایش خداوند است. در هنگام خواندن متن های ستایشی باید دو موضوع در نظر گرفته شود:نخست تقدس ساحت الوهیت . دوم:رابطۀصمیمانۀ بنده با آفریننده؛یعنی خواننده باید بالحنی متواضعانه ،نرم ولطیف،صمیمانه خداوند را ستایش کند. مانند تحمیدیه ها که در دیباچه ها و مقدمۀ کتاب های نظم و نثر دیده می شود.مثل شعر زیراز سعدی،
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
2-لحن مدحی: این لحن به ستایش غیر خدا می پردازد و شامل اولیای دین ،بزرگان علمی وملی و حاکمان و امیران می شود.این لحن ،نسبت به متون ستایشی و نیایشی از صلابت بیشتری برخوردار است وبه تناسب جایگاه ممدوح ،صلابت واستحکام آن متغیر است.
ای صدر نشین عقل و جان هم محراب زمین و آسمان هم
زان نافه به باد بخش طیبی باشد که به ما رسد نصیبی.
3-لحن نیایشی / مناجات: مناجات به معنی راز و نیاز گفتن و نیایش با خداوند است.دراین لحن واین متن خواننده باید خاکسارانه ،با شوق مندی ونیاز به درگاه خداوندتضرع نمایید.لحن او بایستی کاملا فروتنانه باشد وآهنگی افتان داشته باشد.به ظرافت ولطافت آهنگ صداها که متناسب با نیاز بنده است توجه کنیم.(ستایش و نیایش هر دو یکی است) مانند نیایش های فرهاد و شیرین در خسرو و شیرین نظامی و.
الاهی سینهای ده آتش افروز در آن سینه دلی وان دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست. وحشی فرهاد و شیرین»
4 -لحن تغزلی: شعر تغزلی ، شعری است که با احساسات و عواطف انسان سروکار دارد.در این گونه متن ها خواننده باید با ظرافت تمام ،نهایت احساس را به مخاطب منتقل کند . بیان او بایستی نرم و لطیف باشد و کلام آهنگین و تأثیر گذار ادا شود.خواننده با کشش های آوایی ،آن هم به صورت لطیف ،برتأثیر خوانش خود بیفزاید.
آمدی وه کـــه چه مشتاق و پریشان بودم تا برفتی ز بـــــرم صورت بیجان بودم
نه فراموشیم از ذکـــــر تو خاموش نشاند که در اندیشه اوصاف تو حیــــران بودم.
اشکم ولی به پای عزیزان چکیــدهام خـــــارم ولی به سایه گل آرمیدهام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق همچون بنفشه سر به گریبان کشیدهام رهی معیری»
5-لحن داستانی – روایی:لحنی است صمیمی که خواننده به هنگام بیان قصه،حکایت و داستان گونه ها می کوشدبا آهنگی نرم و ملایم حکایت و داستان رابخواند به گونه ای که شنونده ازآن پند بگیرد یا تحت تأثیر قراربگیرد.درحکایات منظوم باید به وزن شعر وجایگاه قافیه و ردیف هم توجه کرد. موضوع اصلی حکایت،شخصیت های آن ،فضا وسایر عناصر می توانند به خواننده در پی بردن و شکل دادن لحنش یاری برسانند.
6-لحن تعلیمی( اندرزی):لحنی است که خواننده تلاش می کند باگویشی آرام وآهسته در دل دل شنونده نفوذ کرده ونکات مهم خوب زیستن را به مخاطب خود القا کند.متون اندرزی لحنی واعظانه واندکی تحکمی دارد ولحن گوینده بسیار محکم و کوبنده است وچنان با شور وحرارت می خواند که گویی از عاقبت انسان خطاکار کاملا آگاه است ودلش به حال او می سوزد.
7-لحن حماسی:این لحن مربوط به شجاعت و بیان دلاوری است.لحنی است محکم،استوار،پرطنین،باآهنگی خیزان(صدا ازپایین به بالا)که وقتی خواننده به مصوت های بلند می رسدبویژه در پایان مصراع ها باید بر امتداد (کشیدگی)آوای خویش بیفزاید.
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای خداوند روزی ده رهنمای.
8-لحن میهنی/وطنیه:این لحن زیرمجموعه ای ازلحن حماسی می تواند باشد،این لحن کوبنده است ودرمواردی هم تحت تأثیر الحان دیگر.درخواندن به نکات زیرتوجه کنیم:
الف-مانند شاعر،حس وطن خواهی وشور وهیجان آن را در خود بپروریم.
ب- توجه به مقصود شاعر(تعلیم،افسوس بر وطن و.)لحن مناسب را انتخاب کنیم برتأثیرگذاری خواندن خود توجه کنیم.شعروطن ایرج میرزا و شعر آرش کسرایی.
علاوه بر لحن های ذکر شده، می توانیم به لحن تعزیه و سوگواری،لحن طنز، لحن جد و لحن مناظره یا سوال و جواب و لحن کودکانه نیز اشاره کنیم. البته باید این نکته را در نظر داشته باشیم که به هنگام خوانش متون چه نظم و چه نثر نه تنها هر متن خوانش و لحن خاصی را به فراخور پیام و معنی طلب می کند، بلکه هر بند و حتی هر جمله و هر واژه( به لحاظ بار معنایی که دارد) لحن خود را دارد و ممکن است در یک شعر یا متن به تناسب انواع و اقسام لحن ها به کار گرفته شود.
زاویه دید:
عناصر داستان عناصر داستان اجزای بنیادین تشکیل دهنده داستان هستند. داستان دربردارنده چند عنصر اصلی است: پیرنگ، شخصیت، معنا، روایت و زاویه دید.
زاویه دید منظری است که نویسنده از آن دنیای خلق شده خود را به خواننده نشان می دهد. خواننده ممکن است این داستان را مستقیما از طریق افکار درونی یک شخصیت ببیند، و یا از دور و از منظر یک شاهد بی طرف.
زاویه دید برای گردش در یک داستان ابزار ادبی مهمی است. زاویه دیدی که نویسنده انتخاب می کند می تواند تعیین کند که خواننده چگونه داستان را درک کرده و در آن شرکت می کند.
انواع مختلف زاویه دید
اول شخص
وقتی که راوی از ضمایر من، خودم و یا خود من» استفاده می کند تا به داستان بپردازد، زاویه دید اول شخص است. در این زاویه دید، خوانندگان جهان را در خیال خود در نقش راوی تجربه می کنند.
-مزیت دید اول شخص این است که نویسنده به سرعت می تواند با خواننده ارتباط برقرار کند.
-عیب آن این است که نویسنده محدود به نوشتن از یک منظر (پرسپکتیو) است.
نمونه ای از رمانهایی که از اول شخص مفرد استفاده میکنند سه قطره خون از صادق هدایت،درخت گلابی از گلی ترقی و نقش بندان از هوشنگ گلشیری نیز استفاده شدهاست.
دوم شخص
وقتی که راوی از ضمیر تو، شما» در داستان استفاده می کند، شما آنرا از زاویه دوم شخص می خوانید.
منظر دوم شخص مطمئنا به اندازه اول و سوم شخص متداول نیست. انجام آن بدون این که به نظر تبلیغاتی بیاید کار ظریفی است ولی قابل اجرا است.
-مزیت دید دوم شخص این است که خواننده سریعا وارد داستان می شود. او کاملا از صفحه اول در داستان شخصیت غرق می گردد.
-عیب آن این است که اجرای موثر دید دوم شخص از همه دیگر زوایای دید سخت تر است.
نمونه ای از رمانهایی که از دوم شخص مفرد استفاده میکنند داستانهای کوتاه بید، دریاچه، قو» اثر حسن عالی زاده، کینه کشی» اثر محمود گلابدرهای، اگر این دست.» اثر مهدی سحابی و پاگرد سوم» اثر یارعلی پورمقدم و رمانشاه بی شین از محمدکاظم مزینانی از این دسته آثار است.
سوم شخص
وقتی که راوی از ضمایر او، آن ها یا این و آن» استفاده می کند، زاویه دید سوم شخص است. بر خلاف دید اول و دوم شخص، در دید سوم شخص راوی شخصی درون داستان نمی باشد.
دید سوم شخص شاید متداول ترین پرسپکتیو باشد. این دید می تواند به نویسنده انعطاف پذیری بیشتری نسبت به دو دید دیگر دهد، خصوصا زمانی که سوم شخص چندین نفر و یا دانای کل باشد.
-مزیت این دید این است که نویسنده می تواند داستان را از منظر وسیع تری بنویسد.
-عیب آن دشوارتر بودن برقراری ارتباط با خواننده است.
نمونه ای از رمانهایی که از سوم شخص مفرد استفاده میکنند بینوایان اثر ویکتور هوگو،کلیدر اثر محمود دولتآبادی، شوهر آهو خانم اثر محمدعلی افغانی، آتش بدون دوداثر نادر ابراهیمی و سووشون اثر سیمین دانشور،از یکی از انواع راوی سوم شخص استفاده میکند.
انواع ادبی فارسی دستهبندی نوینی است که پژوهشگران معاصر با توجه به انواع ادبی در جهان برای ادبیات فارسی در نظر گرفتهاند. این دستهبندی شامل ادبیات حماسی، ادبیات غنایی، ادبیات نمایشی و ادبیات تعلیمی میشود.
1-ادبیات غنایی غِنا» در لغت به معنای آوازِ خوش، سرود و نغمه است و در اصطلاح به نثر یا شعری گفته میشود که بیانگر عواطف و احساسات شخصیِ شاعر یا نویسنده شدهاست. یکی از زمینههای مهم شعر غنایی، بُعد اجتماعیِ آن است؛ برای مثال، مناجات سنایی، حبسیه مسعود سعد سلمان و غزل حافظ و طنز عبید زاکانی و مرثیه ملکالشعراء بهار، دارای پیام مهم اجتماعی هستند.
در ادبیات فارسی چندین منظومه غناییِ درخشان وجود دارد؛ مانند ویس و رامین، خسرو و شیرین و لیلی و مجنون. موضوع اصلی این منظومههای داستانی، بیان حالات و احساسات مربوط به وصال» و فراق» است.
ادبیات عرفانی ایران نیز در حوزه ادبیات غنایی جای دارد. در این عرصه نیز آثار بزرگی چون کشفالاسرار و عدةالابرار، اسرارالتوحید، مرصادالعباد، مثنوی معنوی و به نظم و نثر آفریده شدهاند.
یکی از انواع چهارگانه ادبی، شعر غنایی است که در واقع آینه عواطف و احساسات و آلام یا لذات شاعر است. به عبارتی، لذتها، شادیها، دنیای آرمانی، یأسها و ناامیدیها، تمام اندیشههایی است که فحوای شعر غنایی را تشکیل میدهد. این نوع ادبی، از ژانرهای ادبیِ پرطرفدار در ادبیات فارسی است؛ به گونهای که شاید بتوان گفت هیچ شاخهای از اشعار روایی و آثار ادبی، جذابتر و پرکششتر از قصههای عشقی نیست و همه انواع ادبی، از مدح و تغزل گرفته تا پند و اندرز، وصف، مرثیه، ساقینامه و غیره، در این نوع ادبی گرد آمدهاست. رواج قصههای عاشقانه در ادب فارسی تا آنجا بود که منظومههای بزمی و عاشقانه فراوانی به واسطه شعرای زبان فارسی سروده شد.
شعر غنایی در سه شکل کوتاه (رباعی و دوبیتی، (متوسط) غزل و قطعه )و بلند(مثنوی) جلوه میکند. شکل اخیر بیشتر برای سرودن داستانهای بلند عاشقانه بهکار میرود. یکی از شایعترین گونههای شعر غنایی، داستانهای عاشقانه است.
در عصر سلجوقیان با ترجمه منظومه مشهور ویس و رامین(۴۴۶ ه.ق) از متن پهلوی آن به فارسی دری نظم داستانهای غنایی مورد توجه قرار گرفت. این منظومه کهن ایرانی، سرمشق شاعر بلندآوازه عرصه داستانسرایی، یعنی نظامی گنجوی قرار گرفت. قرن ششم از نظر به نظم درآمدن داستانهای غنایی، با وجود نظامی گنجوی بیش از پیش درخشید. او توانست با کمک گرفتن از تجربهٔ ادبی دو شاعر بزرگ و منظومهپرداز پیش از خود، یعنی فردوسی و فخرالدین اسعد گرگانی، منظومههای مخزنالاسرار، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفت پیکر و اسکندرنامه را که بر روی هم پنج گنج» خمسه نظامی را تشکیل میدادند، بیافریند. آثار وی از چنان محبوبیتی برخوردار شد که، شاعران توانمندی چون امیرخسرو دهلوی، خواجوی کرمانی و عبدالرحمان جامی به تتبع آثار وی پرداختند. در سدههای هفتم و هشتم هجری، با رویکرد گسترده شاعران به غزلسرایی، شعر غنایی ایران بیش از پیش در قالب غزل چهره مینمود و مرکزیت قالب غزل در شعر غنایی فارسی تا پیش از گسترش شعر نو نیز ادامه داشت… شعرهای غنایی قرن نهم نیز ادامه همان شعرهای دو قرن پیشتر بود؛ اما با ظهور صفویان و هجرت بسیاری از شاعران به هند، باریکبینی و نازکاندیشی و گاه استفاده افراطی از نماد در سبک هندی، شعر غنایی فارسی، اندیشههای حکمی و عرفانی بیشتری یافت».
2-حماسه
حماسه گونهای از متون وصفی است که به توصیف اعمال پهلوانی و افتخارات و بزرگیهای قومی یا فردی میپردازد.
محققان منظومههای حماسی را به دو نوع تقسیم کردهاند: منظومههای حماسی طبیعی و ملی که خود به دو گونه حماسههای اساطیری و پهلوانی مانند قسمت عمدهای از شاهنامه و منظومههای حماسی تاریخی مانند اسکندرنامه بخش میشود و منظومههای حماسی مصنوع همچون هانرید اثر ولتر. حمله حیدری از باذل مشهدی
حماسه های ایرانی
در کنار شاهنامه که مجموعهای از بسیاری از منابع تاریخ و اسطوره ایران باستان است، شماری دیگر از حماسههای فارسی در دست است که از حماسهسرایی ساسانی ریشه میگیرند ازجمله: گرشاسبنامه، بهمننامه، فرامرمه، کوشنامه، برزونامه، شهریارنامه، آذربرزیننامه،بیژننامه، لهراسبنامه و سامنامه .
فهرست حماسههای ایرانی که دکتر ذبیح الله صفا میدهد شامل این کتابها نیز هست: داستان کک کوهزاد، داستان شبرنگ، داستان جمشید و جهانگیر نامه.
انواع حماسه
1-حماسه اساطیری، که از قدیمی و اصلیترین نوع حماسهاست و بر مبنای اساطیر شکل گرفته؛ مثل گیل گمش و بخش اول شاهنامه.
2-حماسه پهلوانی، که در آن از زندگی پهلوانان سخن رفته و قهرمان معمولاً یک پهلوان مردمی است که برای او مرگ بهتر از ننگ است. مثل زندگی رستم در شاهنامه.
3-حماسههای دینی یا مذهبی، که در آنها قهرمان یکی از رجال مذهبی و داستان آن هابر مبنای اصول یکی از مذاهب است. مثل کمدی الهی دانته و خاوران نامه ابن حسام خوسفی.
4-حماسه عرفانی، که در این گونه حماسه قهرمانان بهد از شکست دادن دیو نفس و در طی شعری مخاطرهآمیز در جاده طریقت نهایتاً به پیروزی که همان وصول به جاودانگیست دست مییابند. مثل تذکرةالاولیا و منطق الطیر.
3ـ ادبیات نمایشی گونهای از ادبیات است که برای اجرا در صحنه تئاتر یا مکانهای دیگر تنظیم و نوشته شده باشد و نمایشنامه، فیلمنامه و تعزیه نامه و امثال اینها را در بر میگیرد.
در ایران اشکال کهن نمایش ریشه در مذهب داشت. کهنترین آنها مراسمی بود که در آنها مغها سرودهای اوستا را همراه با رقصهای دستهجمعی میخواندند. در ایران باستان نمایش وارههایی به مناسبت پیروزیها و سوگواریها بر پا میشد از آن جمله کین سیاوش که برای سوکواری کشته شدن وی هر سال در نواحی شمال شرقی ایران اجرا میشد و تا سده چهارم رایج بود، و نیز کین ایرج، مویه زال، آیین جمشید و گریستن مغان پس از این نمایش وارهها در دورههای مختلف اشکال گوناگون نمایش در ایران پدید آمد که از آن میان میتوان به نمایشهای ه برنشین پیش از اسلام و سپس پرده بازی و میرنوروزی عمرکشان و انواع نمایشهای سنتی مانند معرکهگیری، نقالی و روحوضی اشاره کرد که چون نمایشهایی عامیانه بود چندان نیازی به متن و نمایشنامه مشخص نداشت. تنها گونه نمایشهای سنتی ایرانی که میتوان نوشتاری برای آن جست تعزیه است. تعزیه که از زمان معزالدوله دیلمی به صورت دستهها و مراسم سوکواری اجرا میشد تا اواخر دوره صفویه به شکل نهایی و امروزی خود دست یافت.
نمایش به شکل امروزی آن با ترجمه نمایشنامههای غربی به ایران راه یافت که در این میان سهم آثار ترجمه شده مولیر نمایشنامهنویس فرانسوی بیش از دیگراناست. از اواسط دهه ۱۳۳۰ برپایی سالنهای جدید نمایش و برگزاری جشنوارههای تئاتر و توجه روشنفکران به ریشههای هنر بومی و ملی سبب رونق دوباره نمایشنامهنویسی شد. غلامحسین ساعدی (با نام مستعار گوهرمراد)، بهرام بیضایی ، اکبر رادی، خسرو حکیم رابط واسماعیل خلج از برجستهترین نمایشنامهنویسان معاصر بهشمار میروند.
4ـ ادبیات تعلیمی: به آن دسته از آثار ادبی اطلاق میشود که محتوای آنها آموزههای اخلاقی، اجتماعی یا علمی است و به هدف تعلیم و تربیت آفریده میشوند. تعلیم و تربیت همواره یکی از نخستین دغدغههای بشر بوده است و اصولاً رسالت پیامبران و نقش آنها در زندگی انسانها برای رسیدن به این هدف بوده است. به تدریج با پیدایش و تکامل ادبیات و تقسیم آن به انواع مختلف بسیاری از ادیبان بر آن شدند تا با درآمیختن ادب و آموزههای پرورشی راه را برای رسیدن به این امر هموار کنند و بدین ترتیب ادب تعلیمی شکل گرفت؛ بنابراین منظور از ادبیات تعلیمی ادبیاتی است که نیکبختی انسان را در بهبود منش اخلاقی او میداند و خود را متوجه پرورش قوای روحی و تعلیم اخلاقی انسان میکند.
1)ماضی ساده/ مطلق =بن ماضی+شناسه های ماضی : رفتم / رفتی/ رفت / رفتیم / رفتید / رفتند.
نکته: گاهی در قدیم برای زینت بخشیدن به فعل ماضی ساده پیشوند
ب»می افزودند : بگفت ای هوادار مسکین من برفت انگبین یار شیرین من
۲)ماضی استمراری=می+ماضی ساده : می رفتم / می رفتی / می رفت /می رفتیم / می رفتید / می رفتند
نکته 1: گاهی در قدیم به جای می» از پیشوند همی» استفاده می کردند :
همی کشت و همی گفت ای دریغا که باید کشتن و هشتن در این دشت
نکته 2: گاهی در قدیم به جای می» در اول فعل ، از پسوند ی » در اخر فعل استفاده می شد :
کبوتران به طاعت و مطاوعت او روزگار گذاشتندی
3)ماضی نقلی=صفت مفعولی+ام.ای.(است).ایم.اید.اند : رفته ام / رفته ای / رفته است / رفته ایم / رفته اید / رفته اند
نکته : شکل کامل فعل ماضی نقلی ( رفته استم / رفته استی و ) در قدیم گاهی مورد استفاده قرار میگرفت :
آن شنیدستی ( شنیده ای ) که از عشق نباید ترسید
4)ماضی بعید=صفت مفعولی+ بودم.بودی.بود.بودیم.بودید.بودند : رفته بودم / رفته بودی / رفته بود /.
5)ماضی التزامی=صفت مفعولی+باشم.باشی.باشد.باشیم.باشید.باشند : رفته باشم / رفته باشی / رفته باشد / .
6) ماضی مستمر/ ملموس = داشت + شناسه + ماضی استمرای فعل اصلی: داشتم میرفتم/ داشتی میرفتی/ داشت می رفت/.
نکته : گاهی بین دو جزء کمکی و اصلی ماضی مستمر فاصله ایجاد می شود که نباید ما را به اشتباه بیندازد :
داشتم کم کم به او دل می بستم ( داشتم می بستم = ماضی مستمر)
7)مضارع اخباری=می+بن مضارع+شناسه های مضارع : می روم / می روی / میرود/.
نکته 1: گاهی در قدیم به جای پیشوند می» از همی» استفاده می شد:
همی گویم و گفته ام بارها بود کیش من مهر دلدار ها
نکته2 :گاهی این فعل (چه در زمان حاضر چه در قدیم ) بدون علامت خاص به
کار برده می شود :
بگفت آن جا به صنعت در چه کوشند ؟ بگفت اندوه خرند و جان فروشند. (کوشند/ خرند / فروشند ، مضارع اخباری هستند)
این کار مشکلاتی را با خود همراه دارد ( دارد = مضارع اخباری)
نکته3 : گاهی در گذسته به جای می » ا ز ب» در ابتدای فعل استفاده می شد
8)مضارع التزامی= ب+بن مضارع+شناسه های مضارع : ببینم / ببینی / ببیند /
نکته1 : گاهی این فعل بدون پیشوند ب » مورد استفاده قرار مید :
اگر دستم رسد (برسد) بر چرخ گردون
نکته2 : گاهی به جای پیشود ب» در اول فعل از می» استفاده می شود و برای تشخیص این فعل از مضارع اخبای فقط باید به معنی آن توجه کرد :
زاغ گفت: من باری جای نگه دارم و می نگرم (بنگرم) تا چه کنند
نکته3: شکل ظاهری سوم شخص مفرد ماضی استمراری » و دوم شخص جمع مضارع اخباری » در برخی افعال شبه هم هستند و فقط باید در جمله تفاوت آنها را تشخیص داد :
می خرید ( آن پسر هر روز کتاب می خرید ماضی استمراری» ) و (شما همیشه کتاب می خرید مضارع اخباری »)
این نکته برای افعال زیر نیز صدق میکند
دریدن / خریدن / لرزیدن / سنجیدن / لغزیدن / پریدن /
نکته4 : دوم شخص جمع مضارع التزامی و دوم شخص جمع فعل امر از نظر ظاهر کاملا شبیه هم هستند :
شاید به یزد بروید ( مضارع التزامی ) به یزد بروید( امر)
9 )مضارع مستمر ( ملموس ):فعل های کمکی از مصدر داشتن »( دارم / داری / دارد / ) + مضارع اخباری :
دارم می روم / داری می روی / دارد می رود /
نکته : گاهی هم بین جزء کمکی و اصلی مضارع مستمر فاصله ایجاد می شود:
دارم کم کم به موفقیتشان امیدوار می شوم ( دارم می شوم= مضارع مستمر)
10)آینده=خواهم.خواهی.خواهد.خواهیم.خواهید.خواهند+بن ماضی :
خواهم گفت / خواهی گفت/ خواهد گفت/ .
فعل معلوم و فعل مجهول:
فعلی را که فاعل یا انجام دهندۀ آن مشخص باشد فعل معلوم و فعلی را که انجام دهندۀ آن مشخص نباشد فعل مجهول گویند.
پدر خانه را ساخت.
خانه ساخته شد.
در هر دو جملۀ فوق کار ساختن» انجام شده است ولی فاعل جمله اول مشخص است پس فعل آن معلومو فاعل جمله دوم مشخص نیست و فعل آن مجهول است.
ما می توانیم فعل معلوم را تبدیل به مجهول کنیم به شرطی که در جمله مفعول وجود داشته باشد.
پدر به خانه رفت. ( فعل این جمله مجهول نمی شود زیرا در این جمله مفعولی وجود ندارد.)
روش مجهول کردن فعل معلوم:
1-حذف نهاد و را » نقش نمای مفعولی از جمله.
2- مفعول جمله در جایگاه نهاد قرار می دهیم.
3-تعیین زمان دقیق فعل اصلی
4-فعل اصلی جمله را به صورت صفت مفعولی می نویسیم. (بن ماضی+ ه = صفت مفعولی )
5- از فعل کمکی شدن» مطابق با زمان فعل اصلی استفاده می کنیم.
باغبان گل ها را در باغچه کاشته بود = گل ها در باغچه کاشته شده بودند.
نکته 1: مهمترین بخش تبدیل فعل معلوم به مجهول مطابقت زمان فعل معلوم و مجهول است؛ یعنی اگر زمان فعل معلوم ماضی استمراری بود فعل مجهول نیز باید حتماً ماضی استمراری باشد.
نکته 2: فعل تمام زمانها قابلیت مجهول شدن را دارند.
نکته 3: در گذشته گاهی به جای شد» از آمد» یا گشت» استفاده می شد. ( نامه نوشته آمد.)
نکته 4: شخص و شمار فعل مجهول همیشه سوم شخص مفرد یا جمع است.
باد درخت را انداخت( ماضی ساده)= درخت انداخته شد
باد درخت را می انداخت( ماضی استمراری)= درخت انداخته می شد
باد درخت را انداخته بود( ماضی بعید)= درخت انداخته شده بود
باد درخت را انداخته است( ماضی نقلی)= درخت انداخته شده است
باد داشت درخت را می انداخت( ماضی مستمر)= درخت داشت انداخته می شد
امیدوارم باد درخت را انداخته باشد( ماضی التزامی)= امیدوارم درخت انداخته شده باشد
باد درخت را می اندازد( مضارع اخباری)= درخت انداخته می شود
امیدوارم باد درخت را بیندازد ( مضارع التزامی)= امیدوارم درخت انداخته بشود
باد دارد درخت را می اندازد( مضارع مستمر)= درخت دارد انداخته می شود.
باد درخت را خواهد انداخت( آینده)= درخت انداخته خواهد شد.
*با انجام مراحل فوق به صورت برعکس می توان فعل مجهول را معلوم کرد.
1- اضافه کردن نهاد و را» نقش نمای مفعولی
2- تعیین زمان دقیق فعل کمکی شدن»
2- حذف فعل کمکی شدن»
4- استفاده از فعل اصلی متناسب با زمان فعل کمکی شدن»
شیشه شکسته شد= او شیشه را شکست.
فعل ربطی در جمله هایی می آید که در آن ها کاری انجام نمی شود و صفت یا حالتی به کسی یا چیزی نسبت (اِسناد) داده می شود.
نکته: اجزای اصلی چنین جمله هایی به ترتیب عبارتند از: نهاد (مُسنَد اِلیه)»، مُسنَد» و فعل ربطی».
در واقع ما به کمک فعل ربطی صفت یا حالتی را به نهاد نسبت می دهیم.
مثال: هوا سرد است.
برای تشخیص نقش واژگان در این جمله های اِسنادی؛ از این پرسش استفاده می کنیم:
چی؟ یا کی؟ + چطور؟ یا چگونه؟ + فعل ربطی؟
پاسخ واژه ی چی» یا کی» همان نهاد» جمله است.
پاسخ واژه ی چطور» یا چگونه» همان مُسنَد» جمله است.
ـ چی» سرد شد؟ هوا = نهاد
هوا: نهاد (مُسنَد اِلیه: یعنی واژه ای که مُسنَد به آن نسبت داده شده است).
هوا چطور شد؟ سرد : مُسنَد، سرد: مُسنَد (صفت یا حالتی که به نهاد نسبت داده می شود). است: فعل ربطی.
مثال: علی ناخدای کشتی شد.
علی: نهاد، ناخدا: مُسنَد، شد: فعل ربطی
نهاد (فاعل) و مفعول و متمم
نکته: اگر فعل جمله ی ما غیر ربطی» باشد، اجزای جمله عبارتند از: نهاد (فاعل)»، مفعول»، متمم» و.
مثال: علی به مدرسه رفت.
برای پیدا کردن نهاد، از این پرسش استفاده می کنیم:
چی» یا کی» + فعل غیر ربطی؟ پاسخ همان واژه ی نهاد است.
کی رفت؟ علی = نهاد
علی: نهاد (فاعل: یعنی انجام دهنده ی کار)
مدرسه: متمم (یعنی کلماتی که پس از حروف اضافه ی دستوری مانند به، با، از، در، بر، برای و …»می آیند و به کامل و تمام شدن معنا کمک می کنند). رفت: فعل غیر ربطی
مثال: دانش آموز درسش را خواند.
دانش آموز: نهاد (فاعل)
درس: مفعول (پاسخ این دو پرسش؛ واژه ای است که نقش مفعولی دارد.)
ـ چه کسی را؟ + فعل غیر ربطی؟»، چه چیزی را؟ + فعل غیر ربطی؟»
نکته: را» در زبان فارسی به نشانه ی مفعول» معروف است، زیرا بیشتر اوقات همراه مفعول در جمله می آید.)
خواند: فعل غیر ربطی
مثال: باران بارید. باران: نهاد بارید: فعل غیر ربطی
مثال: دانش آموزان پایه ی دهم از اردوی آمادگی دفاعی برگشتند.
دانش آموزان پایه ی دهم: نهاد (گروه نهادی) اردوی آمادگی دفاعی: متمم برگشتند: فعل غیر ربطی
مثال: پدربزرگ آخرین بخش داستانش را تعریف کرد.
پدربزرگ: نهاد آخرین بخش داستانش: مفعول تعریف کرد: فعل غیر ربطی
بقیة نقش هاى اسم
نقشِ اسم یعنى وظیفه اى که اسم در جمله بر عهده دارد. این وظیفه در دانش نحو بررسى مى شود، در مقابل دانش صرف یا تکواژشناسى که صرفاً نوع کلمه را بررسى مى کند.
نقش هاى گوناگون اسم از این قرارند:
قید
گـروه قیـدی، بخشـی از جمله اسـت که جمله یـا جزئی از آن را مقید می کند یا توضیحی نظیـر مفهـوم حالـت، زمان، مکان، تردیـد، یقین، تکرار و . را بـه جمله میافزاید
. قید میتواند از نظر »نوع، اسم یا صفت باشد.
اسم یا گروه اسمى که بدون واسطه حرف اضافه، راجع به فعل و گاه غیرِ فعل توضیح دهد:
مثال :در همان دقایق اول یکدیگر را شناختیم»
قید ممکن است مانند مثال شامل حرف اضافه و متمم باشد.
مضافٌ الیه:اسمى که به اسم دیگر مى پیوندد تا مفهومى از این قبیل را به آن بیفزاید:
ملکیّت (کتابِ حسین)، تشبیه (کتاب گل)، استعاره (کتابِ جدایى)، اختصاص (کتابِ درس)، توضیح (کتابِ مکاسب)، بیان جنس (کتابِ زر)، فرزندى (محمّدِ زکریّا.
اسمى که پیش از مضافٌ الیه قرار دارد، مضاف نامیده مى شود که خود مى تواند نقش هایى بپذیرد.
گاه نیز مضافٌ الیه پیش از مضاف مى آید که آن را اضافه مَقلوب مى نامند; مثل: کوهپایه (= پایه کوه)، دریا کنار (= کنارِ دریا)اسمی که در جمله مورد خطاب قرار گیرد.
مثال:برادر! خوش آمدی»
وصفی:اسمی که در جمله به مفهوم و در نقش صفت بیاید.
مثال:سنگین ترین دل ، دل اوست»
پركاربردترين صفت هاي بياني
همانطور كه مي دانيد، صفت بياني، براي توضيح و وصف یک واژه به كار مي رود. واژه ای كه وصف می شود، موصوف نام دارد.
الف-مطلق : پاك، روشن، پاکدل
ب-فاعلي :بن مضارع + - نده : شنونده
بن مضارع + ا : گويا
بن مضارع + ان: خندان
بن ماضی/ بن مضارع + گار:
آفریدگار، آموزگار
بن ماضی + ار : خریدار
ج-مفعولي : ِ بن ماضی + ه / ـه: شكفته
د-لياقت : مصدر + ي : نوشيدني
و- نسبي :اسم + ي : آسماني
اسم + ین: زرینه : سیمینه
اسم + انی :
اسم + انه : کودکانه
منادا: در زبـان فارسـی، نشـانه هایی هسـت کـه بـا آنها کسـی یا چیـزی را صدا می زنیـم؛ مانند آی، ای، یـا، ا » ؛ بـه ایـن واژه هـا نشـانة نـدا» میگوییـم. اسـمی کـه همـراه آنهـا میآید،منـادا» نـام دارد؛ ماننـد ای خـدا!».
اسم می تواند در جمله بدون علامت یا همراه با علامتی مورد خطاب قرار گیرد:
حسن! بیا.
ای خدا! خودت رحم كن.
در این جمله ها، حسن و خدا مورد خطاب و ندا قرار گرفته اند.واژه هایی را كه مورد خطاب و ندا قرار می گیرند، منادا و نقش آنها را نقش منادایی گویند. منادا نیز می تواند به صورت گروهی به كار رود:
نقشهای تبعی(درس 3 فارسی یازدهم)
گاه، واژه از نظر نقش دستوري، ِ پيرو گروه اسمي پيش از خود است؛ به اینگونه نقش هادر اصطلاح، نقشهای تبعی » ميگوييم:
معطوف، بدل ،تکرار
معطوف: واژه، یا واژه هایی که بعد از حرف عطف و» میآید. مريم و زهرا آمدند.
بَدَل:اسمى که پیش یا پس از اسم دیگر مى آید تا آن را بهتر بشناساند، مثلا لقب، مقام، یا پیشه اش را بیان کند:
مثال: مريم، خواهر زهرا، به خانه آمد.
کلمه اى که بدل آن را مى شناساند، مبدَلٌ منه نام دارد. مبدَلٌ منه مُرادِ اصلى است، گر چه گاه پس از بدل قرار مى گیرد.
واژه یا واژه های قبل از خود را توضیح میدهد .
تكرار:واژه یا واژه هایی، در یک نقش، دو بار در جمله تکرار می شود. مريم آمد، مريم.
روابط معنایی کلمات:
-هممعنایی (ترادف)کلمهای که معنایی مشابه، معادل یا یکسان با کلمهای دیگر دارد، مترادف آن است. برای مثال، کلمات وسیع و گسترده» با هم مترادفاند، اما گاهی پیش میآید که در شرایطی، از میان دو کلمة مترادف، معنای یکی مناسبتر از دیگری است؛ مانند: جملة سرزمین ما وسیع است» که در آن، کلمة وسیع» مناسبتر از گسترده» است.
گاهی نیز اتفاق میافتد که دو کلمه تنها در شرایط خاص مترادفاند؛ مانند: واژههای کنه و سمج».
تضاد معنایی (واژههای متضاد)واژهای که معنایش مخالف معنای واژة دیگر است؛ برای مثال: کوچک با بزرگ و زن با مرد» متضادند. گاهی براساس اینکه آیا بین این دو زوجِ متضاد درجهبندی وجود دارد یا نه، تمایز قائل میشوند.
شخصی که زن نیست، حتماً مرد است اما، چیزی که کوچک» نیست، ممکن است بزرگ» هم نباشد بلکه بین این دو اندازة دیگری وجود داشته باشد. کوچک و بزرگ» را زوج درجهبندی پذیر ینامند. برخی از زبانشناسان اصطلاح متضاد را فقط برای زوجهای درجهبندی ناپذیر بهکار میبرند.
صورت منفی درجهبندی پذیر» وماً معنای متضاد ندارد؛ برای مثال، داغ نبودن» وماً به معنای سرد بودن» نیست.
هرگاه معنای دو واژه دقیقاً عکس یکدیگر باشد، رابطة بین آن دو تضاد است: شب و روز، غم و شادی، پیر و جوان، کوچک و بزرگ، روشن و تاریک. گاهی بین دو واژه رابطة تناقض برقرار است (تناقض معنایی) و فقط یکی از آن دو میتواند معنای موجود داشته باشد: هستی و نیستی.
2-تناسب (مراعات نظیر)معنای متداعیکنندة یک کلمه عبارت است از مجموعه معناهایی که یک شخص موقع شنیدن آن کلمه به ذهنش میرسد؛ بخشی از معنای یک کلمه یا عبارت که آن را به پدیدههای دنیای واقعی، خیالی یا مکانی و. مربوط میسازد. برای مثال، معنای پرنده» عبارت است از یک موجود دو پا، بالدار، تخمگذار، خونگرم و منقاردار. ارتباط و تداعی معمولاً بین دو چیز حاصل میآید؛ برای مثال:
الف) وقتی کسی واژة میز» را میشنود، ممکن است واژة صندلی» به ذهنش متبادر شود؛ چون صندلی همواره نزدیک میز است. این نوع از تداعی را تداعی از راه مجاورت مینامند.
ب) هرگاه کسی واژة شاد» را بشنود، ممکن است به یاد واژة غمگین» بیفتد؛ چون دارای معنای متضاد با آن است. این عمل را تداعی از راه تضاد مینامند.
پ) هرگاه کسی واژة مبل» را بشنود، ممکن است به یاد واژة صندلی» بیفتد؛ زیرا معنایی شبیه به آن دارد. این عمل را تداعی از راه مشابهت مینامند.
پس، تناسب آوردن واژههایی از یک مجموعه است که با هم تناسب دارند. این تناسب و رابطه میتواند از نظر جنس، نوع، مکان، زمان، همراهی و. باشد؛ مثل:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو حافظ»
3-تضمّن یا شمول معنایی (همپوشی)رابطة بین دو واژه که در آن معنای یکی از واژهها معنای واژة دیگر را در برمیگیرد؛ برای مثال؛ واژههای حیوان و سگ» اینگونه به هم مربوط میشوند که سگ» به نوعی از حیوان» دلالت دارد و حیوان یک اصطلاح عمومی است که سگ» و دیگر حیوانات را در برمیگیرد. در این مثال، سگ» را معنا شمول» و اصطلاح عمومی حیوان» را مافوق» مینامند. اصطلاح مافوق» میتواند معناشمولهای زیادی داشته باشد.
معنای کلمات را میتوان به صورت ترکیب مشخصهها یا مؤلفههای معنایی توصیف کرد. برای نمونه، مؤلفههای + مرد» و + بزرگ» جزئی از معنای پدر»ند؛ هرچند مؤلفههای دیگری را نیز باید به آنها اضافه کرد.
گاهی بعضی از واژگان تنها در یک یا دو مؤلفه اختلاف و در دیگر مؤلفهها اشتراک دارند.
وقتی معنای یک واژه، معنای واژههای دیگر را نیز دربرگیرد، رابطة آنها را شمول یا تضمّن معنایی مینامند. شمول به این معناست که اگر چیزی سرو» باشد، وماً درخت هم هست؛ یعنی، کلمة سرو» مفهوم واژة درخت را نیز دربردارد (تضمن). دریافت این رابطه با توجه به نمودار زیر آسانتر میشود.
کلمات هم آوا:
نمونه هایی از کلمات هم آوا
خوار = کم ارزش و کوچک/خار = تیغ گل یا خاشاک
سد = دیواری برای جمع کردن آب/صد = عددی در ریاضی
ثری = خاک و زمین/سرا = خانه
خیش = گاو آهن/خویش = خود ، فامیل
خاست = بلند شد/خواست = میل ، آرزو ، طلب
ثواب = پاداش اخروی/صواب = ذرست
غازی = جنگجو/قاضی = قضاوت کننده
عَلَم = پرچم/اَلَم =درد و رنج
حاسد = حسود/حاصد = درو کننده
غریب = بیگانه/قریب = نزدیک
نواحی = ناحیه ها/نواهی = نهی شده ها
آری = بله/عاری = بدون چیز
قوس = کمان/غوث =فریاد/غوص = فرو رفتن در آب
عرض = پهنا/ارض = زمین/ارز = پول خارجی
نصر = پیروزی/نسر = کرکس/نثر = نوشته ای که شعر نیست
غزا = جنگ/قضا = تقدیر الهی/غذا = خوردنی
سیف = شمشیر/صیف= تابستان
عمارت = آبادانی/امارت =فرمان روایی
حیات = زندگی/حیاط = زمین با حد و حدود ،حصار
اساس = بنیاد و پایه/اثاث =لوازم خانه
خان = سرور ، رئیس/خوان = سفره
راضی = خشنود ، قانع/رازی = نام دانشمند ایرانی ، چیز پنهانی
حال = چگونگی ، کیفیّت/حوال = حائل میان دو چیز
خـُرد = کوچک که در مقابل بزرگ است/خورد= خوراک
باز= دوباره/باز= باز کردن (مثلا دفتر)/باز=نوعی پرنده
کاربرد دو حرف اضافه برای یک متمم
هرگروه اسمي كه پس از حرف اضافه بيايد، متمم است»
در تاریخ گذشته زبان فارسی، گاهی یک متّمم» همراه با دو حرف اضافه به کار میرفت؛
در سبك خراساني متمم با دو حرف اضافه فراوان ديده ميشود و در سبك عراقي و ديگر سبكها نيز گهگاه همين ويژگي مشاهده ميگردد. چنين مينمايد كه در سير تاريخي، گاهي افعال پيشوندي از قرائت متفاوتي از متمم با دو حرف اضافه پديدار گرديدهاند؛ براي مثال مصرع نخست اين بيت از شاهنامه، به دو صورت خوانده ميشود:
به جمشید بر، تیره گون گشت روز همی کاست زو، فر فردوسی گیتی فروز»
كمندي به فتراك زين بر ببست بر آن بارة پيل پيكر نشست»
بگير و به گيسوي او بر، بدوز به نيك اختر و فال گيتي فروز»
زدش بر زمين بر به كردار شير بدانست كاو هم نماند به زير»
کلمات با پسوند وش(درس 14 فارسی دهم)
مثل؛ مانند؛ شبیه (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پریوش، مهوش، شاهوش، رستموش، عیاروش، تلخوش.
از سوی خانه بیامد خواجه اش بر دکان بنشست فارغ خواجه وش (مرد خواجه وش و رعیت شکل بود و خود را خلع کرد.)
درباره این سایت